من کمی بیشتر از عشق تو را می فهمم
راه زیاد است ، مهم نیست
گاهی در این برهوت
سرگردان می شوم ، مهم نیست
بادت به سرم می زند مدام
سرما می رود توی جانم
مهم نیست خودم را بغل می کنم
فقط می خواهم بدانم جاده هر قدر دراز و طولانی باشد
آخرش یک جایی تو ایستاده ای ؟
بین راه گاهی آدم هایی را می بینم
که آخر جاده شان هیچکس نیست ...
از این برهوت می افـتند به برهوت دیگر
و همین هراسانم می کند و همین باعث می شود
تنهایی ِخودم را دوست بدارم
آخر من که جز تو کسی را ندارم ....
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
ادامه مطلب